ترسنـاکه

نمیدونم چرا اینجُوریه‌ها...اصلا نمیدونم از کِی این حس رو شروع کردم تو خودم پرورش دادن. اما چرا ترجیح میدم به طور کلی "نباشه" و هر از گاهی برم ببینمش فقط؟

ترسناکه. غمگینانه‌اس. رقت‌انگیزه. اصلا هرچی! مگه اون تنها فردِ زندگی‌م نیست؟ چرا باید روزشماری بکنم برای اینکه نباشه توی سروکارم؟

شاید باسه اینه که رابطمون الان به دوتا 'هم‌خونه' تبدیل شده؟ هوم؟ شاید چون دیگه یه آدمِ تقریبا بالغم و نمیتونم بی‌نظمی و بهونه‌های یه آدم بالغِ دیگه رو تحمل کنم. نمیدونم. ترسناکه؛ میگم که.

کاونت داون بندازید برای پایانش لطفا. خسته شدم از احساس گناه.

  • فروغ • 光
  • دوشنبه ۸ بهمن ۹۷

انـزوا

این همه پلتفُرم برای نوشتن هست...چرا من از همه جا گُریزونم واقعا؟

نمیدونما..حس میکنم علائمِ افسردگی تومه؟ اِممم.. مثلا خیلی وقته "بهم خوش نگذشته"؛ شاید چندین ماهه که "شاد نبودم" ؟!

بگذریم. امروز آخرین امتحانِ آخرین سریِ امتحاناتِ دی‌ماه دبیرستان تموم شد. دلم تنگ میشه؟ نمیدونم شاید [بعدا] باید برگردم و به این فکر کنم که دلم برای مدرسه تنگ میشه یا نه. فعلا فقط هر از گاهی زُل میزنم به یه گوشه و با حساب‌کتابِ ضعیفِ ذهنیم حساب میکنم چند 'روز' مونده تا پایانش. چند 'ساعت'. چند 'ثانیه' !1!1!1!

مامان میگه برایِ تولدِ {اتمامِ ۱۸سالگی‌ات} بیا جشن بگیریم و دوستات رُو دعوت کنیم. چرا من panicked ام؟ چرا نمیخوام بهش فکر کُنم؟ مگه این نیست که جشنِ پایانِ ۱۸ سالگی و ورود به دنیایِ بزرگسال‌ها باید جذاب و به‌یادموندنی باشه؟ چرا من حوصله‌ی جیغ و داد و سروصدا ندارم؟

هنوزم برایِ 'تولد'م ذوق دارما. هنوز میشینم می‌شمارم ببینم چقدر تا ۲۷ بهمن/۱۵فوریه مونده؛ اما چرا نمیخوام تصور کنم که اون روز رو کنار دیگرانم؟ دردناکه واقعا. خودمم ترسیدم. هول برم داشته. چرا تویِ تصورات و خیال‌پردازیام اثری از آدمیزاد نیست؟

تاثیراتِ تنهایی بیش از حده؟ شاید؟!؟ که کم‌کم یادم میره شکل و شمایلِ 'شلوغی' رو؟ تاثیراتِ درونگراییه؟ نمیدونم.

  • فروغ • 光
  • دوشنبه ۱۷ دی ۹۷

کریسمـس

Related image
 
باز هم یِک تاخیر طولانی از خانُومِ فروغ :))
خُوب ... هِلو به کسی که ممکنه این اراجیف رِ بخونی.
اِممم ... اولین روز از آخرین سریِ امتحانات ترمِ اول دبیرستان پُشت سر گذاشته شُد.
راضی بُــودم (؟) تقـریبا ...
 
خُوب بذارید اینجوری بگم که نشستم دارم چوب خط میکشم ...
هاهاها؛ عزیزان طبقِ این چوب خطِ ذهنی، من دقیقا 10 ماهِ دیگه دارم...
"چجوری بگــذرونیم" آقا این ده ماه رِ ؟
و بعدش رِ حتی؟! اگه تغییری نکرد شرایط مثلا ...
فکر کُنــم نتونم؛ این خط این نِشون ...
 
چرا نتونــم؟! شاید باسه اینکه شرایط خیلی بُغرنجه؟
و من دارم به هر ریسمانِ الهی و غیرالهی (lol) ای چنگ میزنم تا زنده بمونم؟
و بکشـونَم خودمو تا 10 ماه ، 12 ماه دیگه؟
بعدش نمیدونم چی میــشه ... اِمممم... آره واقعا نمیدونم.
 
به این فکر کُنید که الان کریســمسه؛
(حالا انگار من از پیروانِ پا به کلیسایِ عیسی‌م)
و مامانم نشسته داره یه مُستند از مسیح میبینه
و با دقت به جزییاتش توجــه میکنه :))
هرچند جشنی نیست که آفیشالی برپا شه تو کشور، اما وایبِ خوبی داره.
به اندازه عید دوسِش دارم ... همین آهنگایِ تیپیکی که با زنگوله میزنن
همین بابانوئِل؛ همین تمِ سفید قرمزی که جهان به خودش میگیره
همین برف، همین گوزن‌های شمالیِ سورتمه‌ی سانتا
جینگل بلز و کادو و دودکش و این حرفــها.
 
اِنی‌وی، پسرررر داریـم وارد سال 2019 میشیم؛ چقدر غریب و کریپی :))
چِ بزرگ شـدم ... فکر کنم اولـین سالِ نویِ میلادی‌ای که اینجا
دربارش پُست گذاشتم، سال ورود به 2014 بود و الآن
داریم واردِ 2019 میشیم :)
دلم میگیــره وقتی بهـش فکر میکنم :(
 
خلاصه خواستم یه چیزی اینجا بــذارم؛
برم بمیـــرم دیگه :))
  • فروغ • 光
  • دوشنبه ۳ دی ۹۷

اسپویلر

tumblr_oi0t6drVGa1vg58v5o1_1280.jpg

هِلو.. من دوباره اینجام به وقتِ ساعت 1عه 14 اُم شهریور 97 ~
اون موقع که داشتم این وبلاگ رو میزدم اصلا فکر نمیکردم 5
سالِ بعدش بازم قرار باشه توش پُست بذارم...
صادقانه بگم ، قبلا واقعا به آینده فکر نمیکردم ... به یک ماه بعدم فکر نمیکردم
5 سال بعد؟!؟!؟!؟ چه حرف مسخره‌ای :)))
ولی به هرحال من اینجام ، بیشتر از 5 سال بعد از افتتاح این وبلاگ :))
و خوب چیز جالب اینه که حتی 5 سال پیش (شاید بهتر باشه بگم 6 سال از اولین وبلاگم)
بازم من وبلاگ‌نویس محسوب نمیشدم و خوب این نشون میده که چقد این
امر بلاگینگ قدیمی و کُهنه!!
 
آقا داشتم فکر میکردم ، به یه نتیجه کوتاه و دردناک رسیدم تحت عنوان اینکه
من یه اسپویلرم !
(اسپویل : یه چیزیو از مزه انداختن ، جوری که دیگه باحالی سابقو نداشته باشه)
نمیدونم ، واقعا جزو اولین دفعاتیه که دارم افکارمو عمومی میکنم و یه جا میگمشون
اما خوب اینجا خیلی پرایوته و بالطبع خیلی بهتر از تلگرام یا اینستا !
 
میگفتم ؛ داشتم فکر میکردم که خیلی اسپویلرم ، نمیدونما ، احساس میکنم
با ورودم به یه جوِ خاص ، فندوم یا هرچی ، اون "چیز" اون باحالی سابقشو از دست میده
اممم...بذارین اینجور بگم ، محسن تقریبا میشه گفت تا تیر ماه سال 93 یه جو خیلییی
خفن و صمیمی با هوادارا داشت ، جو اینستا خیلی فرندلی بود انصافا
جواب کامنت میداد ، سر به سر میذاشت و اینا
اما دقیقا اواخر مرداد که من اضافه شدم به جمع ، بنا به دلایلی که هنوزم نمیدونم ،
یه جو سنگینی حاکم شد بر همه ، خودش ، آرش ، بچه‌ها
دیگه خبری از جواب کامنتهای باحال و خنده‌دار نبود ، یه فاصله‌ای انداخت.
 
یا مثلا بنگتن..نمیگم الان بده ..نه ! همین الانشم یه جور "وِل-فِد"ایم که من به شخصه نمیرسم
دنبال کنم همه اخبار و برنامه‌ها رو ...
اما منظور جوه ! جو تقریبا میشه گفت تا دمِ YNWA یه جوِ باحال کوچیک صمیمی
آرمی-بنگتنی بود ...اما بعد از YNWA ، به دنبالش بیلبورد 2017 ، آمریکا ،
بزرگ شدنِ غیرقابل کنترل فندوم ، AMAs و هزارجور تشعشعات رسانه‌ای دیگه
میذارتشون تحت فشار ، زیر منگنه و احساس میکنم دیگه مثل قدیم نمیتونن باشن.
درسته ، اقتضای سنم هست ..قبول دارم ! اونا دیگه روکی‌های تینیجر نیستن
که هزارجور مسخره‌بازی دربیارن و بقیه‌م بذارن به حساب سن کم و اینا
دیگه بزرگ شدن :)) کوچکترینمون 4 روز پیش رفت تو 21 :))
ولی بازم ... دلم میگیره وقتی بهش فکر میکنم
خودخواهم؟! نمیدونم ... شاید؟!
دیگه بعدِ من کسِ دیگه‌ای بنگتنو نشناسه؟! عارعععع...فکر مزخرفیه البته!
 
ببینید ، اینا دست من نیست واقعا :)) میدونم من کاره‌ای نیستم تو این سرد شدنا
محسن با "من" پدرکشتگی نداشته که ...
اما بازم بهش فکر میکنم با خودم میگم نکنه مشکل منم ؟!
چرندهههه! میدونم ! اما خوب میاد به ذهنم دیگه ..چ کنیم :))
 
حالا ولش کنیم... خیلی پراکنده و نامنسجم بود پست ، اما بعدا که خودم اومدم
بخونم میفهمم چی به چیه ...اِممم..شاید ی موقعی که
انقد گیج و سردرگم نبودم ؟!
 
فعلا برم یه چیزی ببینم ...
 
پ.ن : نمیشه بخوابم بیدار شم ببینم دی 98 عه ؟! :))
  • فروغ • 光
  • چهارشنبه ۱۴ شهریور ۹۷

کنکور ثینگ

flat,800x800,075,f.u1.jpg

وااو ...داره میشه سومین ماهی که نیومد اینجا و خاکروبی نکردم..
ولی چقدر زود گذشت :))
انگار همین دیروز بود که با یه حالتِ داغونِ نزارِ شاکی از دنیا اومدم و پُست قبلیو گذاشتم.
 

اِنی وِیز آقا اینجا داره پنج ساله میشه ...هاهاها :))
سنِ این وبلاگ همسنِ بنگتنه ...
متاسفانه من از اونجایی میسوزم که وقتی تازه این وبلاگو زده بودم ، از طریقِ یه سری
از دوستان  -رزا میوزیک و اینا-
میشناختم بنگتنو ولی گیو عه شط نکردم اون دوران واقعا... خر بودم...

امتحانا خُوب نبودن اصلا ! هممم..کارنامه‌ی اصلا مطلوبی نبود ..اصلا !
داغونِ داغونم خلاصه ... "یکی بیاد جون منو بگیره" اَصَن ...
"قلب من از تپیدنش خسته شُد :| "

و اینکه ... کیپ کام اند ولکام تو دِ کنکور ثینگ :|
آیم نات ردی فور دیس شط واقعا :((
پیشاپیش خسته ام :(((

میدونید ... من پنج‌ساله اینجا رو دارم و هر چند دیر به دیر ، سعی کردم
با آپدیت زده نگهش دارم .. هنوز وقتی پنج‌ساله پیش این وبلاگو زدم یادمه
تو هال روی مبل نشسته بودم و "جِم تی‌وی" هم داشت فیلمِ
"از بوسه تا عشق" رِ نشون میداد :| :)))
چقد چرت و پرتیجات اینجاها تفت دادم با یه سری آدمی که حُضورا نمیشناختم
اما باهاشون اُخت شده بودم..
گپ و گُفت تویِ کامنتا ... رُمان نوشتنا ... مسابقه های بیخود و الکی
خاله زنک بازی بعضا :)))
ویکس و برتز و باربی و وبلاگ گالری و وبلاگِ رمان و غیره و غیره...
خاطرات باحال و خنده دارِ دوتا کیمیاها ..snow queen و miss papion 
(هی دخترا اگه اینو یه زمانی خوندین بدونین من هنوز یادمه "نیک‌نِیم"هاتونو)

الان به اندازه پنجساله که گُذشته از اون موقعها ... هاها رفیق احساس اِیموشنال بودن دارم.

امسال کنکور دارم و بعدش واردِ یه استیج جدید از زندگی میشم...
جالبه ؛ پنج سالِ پیش ... کنکور who?
حتی درباره دبیرستان دوره‌ی اولی که تازه میخواستم برم هم نظری نداشتم..
اما الان همه چی یکم بزرگونه تر شده ؛ یکم ...ترسناکتر شده شاید.

بای‌دِ وِی ...امیدوارم اگه پنجسالِ دیگه اینجا هنوز بود ، برگشتم و خوندمش
با خُودم بگم ببین فروغ ، چقد نسبت به فروغِ 31 خُردادِ 97 تغییر کردی..
ببین تونستی ... ببین اونقدرا هم ترسناک نبود :)

برم گمشم دیگه ..عه.
  • فروغ • 光
  • جمعه ۱ تیر ۹۷

عصبانی

tumblr_p0s4iyfYkc1viy06ao1_r1_1280.png

ولی با این‌همه من هنوز فروغم ... متوجهید؟
با عینکِ شماره 4 ، با عادتِ ترسناکِ جویدنِ شدید ناخُن
با علاقه سیرنشدنی به یادگرفتن چیزای جدید ، به بلد نبود خط چشم کشیدن
با BMI بالا ، با شوخ‌طبعی‌ای که دوست دارن در دم به غم تبدیلش کنن ...
با جرئتی که بعضی وقتها تبدیل میشه به گستاخی ؛ با علاقه نوجوونانه به لایف‌استایل کره‌ای
من . هنوزم . فروغم
و ... هممم ...متاسفم رفیق راستش هیچوقت نتونستم تظاهر به کسِ دیگه‌ای بودن بکنم
که باهام حال کنی! اوه نه ... I'm Fuckin' Real Dude ;)

از همون "نیاز-بود-بنویسم" ـآ

 

  • فروغ • 光
  • دوشنبه ۲۸ اسفند ۹۶

زلزله!

عاقا :))) دیشب زلزله اُومــد  :(
اسیـر شُدیم بـخدا ... -.-
تَـرسیدم راستش ... آره خوب تَرسم داره دیگه :/
نع .. دیگه دلم نمیخـواد زلزله بیاد ... دلم نمیخواد همه چی خراب شه
اِممم... دلم نمیخواد بِمـیرم ... میخوام "یُولشیمی" بکنم برای خواسته هام:((
خواسته زیادیه؟!
فعلن برم ...:)

  • فروغ • 光
  • پنجشنبه ۳۰ آذر ۹۶

ژولیده‌افکار

b1cc20ac4e7984b9878f4bb70295007c--kitty-wallpaper-grey-phone-wallpaper.jpg
 
خِیلی وقتا دِلم برات تَنگ میشه ... خُوب ... تقریبا همیشه!
-----------------------------------------------------------
خُوب ... مدرسه ... امتحان ... درس ... کوفت !
دارم "ماره" میشم رفیییق :)))
میدونید .. خیلی حرف داشتم قبل از اینکه واردِ پنل شم بزنم
ولی الان انگار همش پاک شُده از ذهنم ...
خسته‌اَم فقط ... خیلی :))
کاش یه روز بِرسه همه این افکار ژولیده تموم شِه ... کاش واقعا :|
هیچی ... اومدم حاضری بِزنم فقط !
فِـــلن

 

  • فروغ • 光
  • جمعه ۲۶ آبان ۹۶

منتالی بروکن

Related image

But It's Ma Fate... :)
AWAKE - Jin
------------------------------------------------------------------------
اینجا بیشتر از 4 سالشـه :))
خُوب ... خبر جدید ... اِممم ... مدرسه شُروع شده متاسفانه :{
هولی شِط :|
اِمروز 5 سـاعت خوابیـدم پسـررررر :))
اِممم ... و نهایتا اینکه عایم مِنتالی بروکن اند سد
و واقعا هم نمیـدونم چِرا :|
------------------------------------------------------------------------
بنگـتن داره کامبک میـده :(( دلم میخواد آلبوم بخرم :((
150 تـومنه ولی :)))
هاهاها ... ساچ عه فانی جُوک :))
بعدانوشت: ولی خریدمش :)))))))))))

دیگه اُودافظ ...

  • فروغ • 光
  • دوشنبه ۶ شهریور ۹۶

ترجمه

Related image

چِقَد غریبـه اینجا :(
هَـنوز دوست دارَم بِش سَر بزنم :))
هـعی ... پسـررررر :)) وقتی من اینجا رو راه انداختم فقط 13 سـالم بُود :))
الان 17 سالـمه ... 4 ساله این "جُوراب کَده متروک" خُودمو دارم :))
خُوشــحالم از خُودم ^--^
----------------------------------------------------------------------
دارم یه نوشـته ترجمه میکُـنم {انگلیسی به فارسی} ... سخـتهههه :|
ادبیـات نویسندش خیلی قـویه :| منم که تـازه کار :/
خلاصه یِ نگاه بِ متن میندازمـ یه نگاه به دیکشنری فُش میکشـم به خُودم :|
----------------------------------------------------------------------
دیگـــه دیگــه ... اینکـه دارم کُره ای میـخونم
بعد ایـنکـه خونمـونو عوض کردیـم :/
دیـگه همین :| عا و ایـنکه من همچنان یِ "آرمـی" ام :))
خُـــوبه نع ؟ :))

aniyeong :))

  • فروغ • 光
  • پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۶
این‌گوشه از شهر امنه،
من سعی کردم نَمیرم،
انقدر نَمیرم که آخر
این‌گوشه پهلو بگیرم.
به‌جا‌مانـده‌ها