سالِ بیست و سه سخت و طولانی اومد و رفت و تمام شد و چیزی نمونده که اولین ماهِ سال بیست و چهار هم به پایان برسه.

جوراب عزیز!
ترم زمستونی دو-سه روزه‌ که تموم شده. این روزها حالِ -نسبتا- بهتری دارم. درواقع کمتر "فکر میکنم"! هنوز ناامیدی هست، هنوز غصه هست، هنوز افسوس هست، هنوز خشم هست‌ها. ولی رویکردم شده هل دادن همه‌ی این افکار زیرِ فرش و صرفا زندگی کردن. آره! این تعریف خوبه... جوراب عزیز. این‌روزها مغزم رو خاموش کردم و فقط زندگی میکنم. 

خیلی فکر میکنم دقیقا برات از چیا تعریف کنم ولی یکجوریه که انگار حرفم نمیاد... گفتنی‌ها رو بذار دو سه هفته‌ی دیگه، وقتی یکم سرمون خلوت‌تر شد همه‌‌چیز رو بهت میگم. خوبه؟

به سمتِ راهی میدوئم که تهش ناپیداست ولی دروغ نگم، بعد از مدت‌ها برایِ "آینده" هیجان دارم و دوست دارم زودتر برسه. امیدوارم سالِ بیست و چهار خوب بگذره، تند بگذره، چشممو ببندم و باز کنم و ببینم دسامبر شده و کارهامون تیک خورده و آماده‌ی چالش و تجربه‌ایم. زمستونِ 1403 میبینمت. خوب؟ لطفا زنده بمون.