۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

جـوراب

و من چقدر حواس پرتم که از ۷ مُردادِ نازنینم گذشت و من نیومدم تولدِ جوراب رو، تنها، با خودم، جشن بگیرم. و من مثل مُردادهای هر سال میگم: این بچه یه سال دیگه قدیمی‌تر شد. یه سال دیگه هم حرفامو شنید؛ ناراحتیامو تو خودش جا داد. دردودلامو تو دلش پنهون کرد. یه سال دیگه هم بستری شد برای حرف زدنم و حالا دیگه یه بچه‌ی شش ساله‌اس. بچه‌ی شش ساله‌ای که وقتی بچه‌تر بود، خام‌تر بود؛ شیطنت میکرد. اما الان بزرگتر شده. آروم‌تر شده. الان بیشتر از دلتنگیاش حرف میزنه. کلماتشو ملاحظه‌شده‌تر انتخاب میکنه.

  • فروغ • 光
  • سه شنبه ۸ مرداد ۹۸

گُـل آزالیـا

دو سه ساله آسمون گرفته بارون میزنه.

دو سه ساله همه فصلا به زمستون میزنه.

خیلی دوست دارم بدونم بعد من چه میکنه.

یکی میگفت دو سه ساله داره گریه میکنه.

دو سه ساله داره گریه میکنه... :')

~~~~~~~~~~~~~~~

حسِ عجز و سردرگمی و کلافگی و مشغله و خستگی و دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی وجودمو فرا گرفته.

دیشب یه جمله‌ی جالب خوندم. نوشته بود گُلِ "آزالیا" نمادِ ناامیدیه؛ یعنی دوست دارم کنارت باشم ولی نمیتونم. یعنی وقتی بهت فکر میکنم تمامِ وجودم نبض میشه؛ میشم یه نقطه‌ی تپنده. اما هیچوقت دستم بهت نمیرسه. با دیدنت دلم میخواد که دستاتو بگیرم؛ دلم میخواد دست بکشم رویِ گونه‌هایِ برجسته‌ت. دلم میخواد به صورتِ درخشانت لبخند بزنم؛ دلم میخواد انگشتام بینِ موهات راهشونو پیدا کنم. اما هیچوقت دستم بهت نمیرسه.

این تلخه. خیلی.

  • فروغ • 光
  • جمعه ۴ مرداد ۹۸
این‌گوشه از شهر امنه،
من سعی کردم نَمیرم،
انقدر نَمیرم که آخر
این‌گوشه پهلو بگیرم.
به‌جا‌مانـده‌ها