یه هفته‌ی پیش تو ذهنم بود وقتی ماهِ پنج تموم شد بیام و بنویسم که خوب بود. خوش گذشت. ذهنم "شاید یکم" آروم‌تر شده بود. ولی امون ندادی. تو واپسین روزها دوباره آوار شدی سرم و الان یک‌هفته‌س که دوباره سردرگم و دردمندم. 

سعی کرده بودم با سفر فراموشت کنم، با کافه نادیده بگیرمت، با فِستیوال و جشنواره و کنفرانس بندازمت تهِ پستوهایِ مغزم، سعی کردم بلند بلند آهنگ گوش بدم و لبِ دریا عکس بگیرم و آرایش کنم و قرص زینک و پودرِ ویتامین سیِ زهرمار رو بخورم و اصلا یادم نیاد که وجود داری. تا حدی هم موفق بودما! دروغ نگم... کمتر به عکسات نگاه میکردم، دیگه نمیزدم ویدیوهات از اول پلی شه، سعی نمیکردم پیام‌های پاک شده رو توی ذهنم مرور کنم و یادم بیاد قبلا چطور بودیم. بهتر شده بودم... خیلی بهتر! دیگه نه افسوسِ دوری رو میخوردم، نه حسرتِ نوازشت رو. با "ر" ناهار میخوردیم و با "س" میرفتیم همون کافه‌ی روبرویِ دانشکده انسانی و با "ل" پاستا میخوردیم و حتی -راستشو بخوای- انقدر این چند هفته اخیر درگیریِ ذهنی با اون دوستِ بدعنقِ دوست‌داشتنی داشتم که فرصت نبود برایِ نبودنت عزا بگیرم. دیگه به آهنگ closer هم گوش نمیدادم حتی. راستشو میگم!! داشتم زندگی‌مو میکردم؛ گذر میکردم و تلاشمو میکردم اون "تصمیمِ ناگهانیِ یک‌هوییِ آنیِ لحظه‌ی آخریِ دقیقه‌نودی‌م که بخاطرش خیلی خوشحال و راضی‌ بودم و و بهش نُه از ده میدادم" رو فراموش کنم. همه‌چیز داشت به نرمی پیش میرفت که دوباره سرو کله‌ت پیدا شد و یک عالم سردرگمی و تردید رو ریختی سرم و دوباره برگشتم به وضعیتِ کارخانه.

جورابِ عزیز!

دقت کردی هر سال تو بازه‌ی اواخر بهمن تا اوایل اردیبهشت افسرده و نالانم؟ بعدش ماه پنج میرسه و حال و هوامون یکم عوض میشه. بحث این چند سال اخیر هم نیست‌ها! خیلی وقته همینه... نمیدونم. شاید یه هف-‌هش-ده‌سالی هست که اوجِ دردمندیِ روح و جسمم تو بازه‌ی ماهِ اسفند تا اردیبهشته. به خودم میپیچم؛ هزارجور سیاهی رو به چشم میبینم و جون سالم به در میبرم. کم‌کم دارم به این نتیجه میرسم که هرسال بعدِ تولدم، پوست میندازم و پروسه‌ش چندین هفته طول میکشه تا کامل سپری بشه و با طی شدنش من اون زیر هزار بار له و خُرد میشم! اصلا واسه همین پوست اندازی بود که دست و دلم به نوشتن و درد و دل کردن و حرف زدن نمیرفت.

جورابِ عزیز!
این کاربر چند ماهیه که رسما بیست و دو ساله شده و از بدو شروعِ 22 سالگی، هزاربار رفته تا آسمون و کشیده شده تا قعرِ دریا. نمیدونم از این به بعد قراره چطوری بگذره ولی بیا علی الحساب دعا کنیم که با این پوستِ جدید بهمون بد نگذره.