۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

خـونـه

هرچی شلوغ تر میشه به نظر خالی تر میاد.

هر چی بیشتر کنار آدما هستم بیشتر احساس تنهایی میکنم.

شبایی که با پلک های نیمه بازم خوابم نمیبره.

جایی که تو هستی. شاید اونجا خونه ی منه.

در کنار تو من احساس میکنم ثروتمندم.

اونجا خونه‌ی منه. چراغا رو روشن بزار. آره.

حتی اگه با هم حرف نزنیم راحته.

اگه کنار تو باشم، هر جایی خونه ی منه

میدونی که من اینو میخوام. خونه

میدونی که تو صاحبشی. خونه

MOTS: Persona - HOME

~~~~~~

 

اُون موقع که داشتم فکر میکردم هرجایی که تو هستی "خونه‌"مه، اون موقع که سرشار از Our skaneul بودم، اون موقع که نوشتمش، اون موقع که قلبم پر از تو بود، فکر نمیکردم هیچ‌وقت به این حسم جواب بدی:) ولی جواب دادی و حالا من یک دخترِ با عشقم.

  • فروغ • 光
  • جمعه ۲۳ فروردين ۹۸

اون روز

و من یه روزی بهش میگم. یه روزی که هوا به قدرِ کافی خوب بود. "اگه بتونم" دلم میخواد تو این همین حول و حوش و حوالیِ جغرافیایی، ببرمش جایی که شکوفه‌هایِ صورتی گیلاسی که وعدشون رو داده بود، رو سرمون بریزه.

احتمالا اون گلبرگی که رویِ طره‌ی موهاش میُفته رو با پشتِ دستم پر میدم و زل میزنم تویِ چشمهایِ درخشانِ درشتش. احتمالا اون موقع دیگه "شکلِ لبخندش شدم." احتمالا از شدتِ لبخند، چشمام تقریبا ناپدید شه و در عین حال تپش قلبمو تویِ گلوم حس کنم. همین الانم حسش برام قابل ترسیمه.

اون روز احتمالا یه پیراهن اُوِرسایز سفید پوشیده و مثل فرشته‌ها میدرخشه. اون روز بهش میگم. احتمالا بگم!؟ بهش بگم اولین آدمی بوده که عمیقا عشقو نسبت بهش تو وجودم حس کردم. حس کردم چقدر دلم میخواد به اون چهره‌ی پف‌کرده با اعضایِ برجسته و چشمگیر، خیره شم. چقدر دلم میخواد در کنار اون لبها بخندم.

اون روز بهش میگم. اون روزی که هوا به اندازه‌ی کافی خوبه.

 

  • فروغ • 光
  • جمعه ۲۳ فروردين ۹۸
این‌گوشه از شهر امنه،
من سعی کردم نَمیرم،
انقدر نَمیرم که آخر
این‌گوشه پهلو بگیرم.
به‌جا‌مانـده‌ها