پسر جدی حس میکنم برای یک روز دیگه هم نمیتونم صدایِ نخراشیده‌ی این زن با اون جُملات مسخره‌ و لوسش رو تحمل کنم. یعنی هر لحظه امکان داره چاقو رو بردارم، یا فرو کُنم تو حنجره‌ اون یا فرو کُنم تو گوش‌های خودم. انشالآه این دو ماهَم به خیر بگذره تا دچار جراحت نشدم. به قول مسافر: "خدا (خدا؟) کمکمون کنه..."

پ.ن: چقدر نق میزنم :)))