راستی. من بیست‌ساله شدم! دیگه رسما یه teen نیستم و خودت میدونی که چقدر بزرگسالی میترسونتم! با این وجود خوشحالم.

پ.ن: ندیدنت غمگینم میکنه احمق. تهِ دلم هنوزم دارم با همه توانم میدوئم سمتت. *چشم‌غره*
پ.ن 2: کاش میتونستم خودمو تبدیل به یه مفهومِ انتزاعی بکنم؛ نمیدونم... مثلا یه کامپیوتر یا یه نیرویِ سیالِ در جریان یا یه پرتوی نورِ سخنگویِ هوشمند. نمیدونم... یه چیزی که جسم نداشته باشه. خسته شدم.