- فروغ • 光
- پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۹
من خستهام از اینهمه تاوان جدایی
ای بیخبر از حال من امروز کجایی؟
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی؟
انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم
از عشق شده باور من درد کشیدن
گیرم همه آیندهی من پاک شد از تو
با خاطرههای تو چه باید بکنم من؟
شُد هفتسال. هفت عددِ مقدسیه.
امسال سالِ کبیسهس. بعد از چهارسال، ۱۵ فوریه اُفتاده روی ۲۷ بهمن؛ بعد از همون چهارسالِ معروف. چهار، دوتا دو. دوهایِ معروفِ من. دوتا دو کنارِ هم، قشنگ نیست؟
تابحال گفته بودم عددهایِ موردعلاقهم هَفت و دوئَن؟ هفت، دو و هرچیزی که از اینها ساخته میشه. ببین من چقدر خوشبختم که روزِ تولدم ۲۷ اُمه. دو و هفت کنارِ هم. قشنگ نیست؟
امسال! خیلی ازت انتظار دارم. تو هفتسالگیِ جورابی. تو سالِ منطبق شدن ۲۷ بهمن رویِ ۱۵فوریهای. تو بعد از چهارسال بهم رسیدی. چهارسالی که تلفیقی بود از غم، هیجان، حسرت، افسوس، شادی، عشق. چهارسالی که حسابی بالا و پایین داشت. به نظرت میشه این loop چهارساله رو شکست؟ میشه این غم رو تموم کرد؟ شادیِ واقعی رو میتونم تجربه کنم؟
امسال! خیلی ازت انتظار دارم.
با خیالِ تو هنوزم
مثل هرروز و همیشه
هرشب حافظهی من
پرِ تصویرِ تو میشه...
با من غریبَگی نکن...
با من که درگیرِ توام :)
چشماتُو از من بر ندار
من ماتِ تصویرِ توام.
××××
تو همینجایی همیشه
با تو شب شکلِ یه رویاس~
آخرین نقطهی دنیا
تو جهانِ من همینجاست.
تو همینجایی و هرروز
من به تنهایی دُچارم...