جوراب عزیز. مشتاق دیدار!
سالِ بیست و چهار خاصترین و عجیبترین و سریعترین سال عمرم بود. سال اژدهای فیروزهای. سالِ Jia-Chen. سالِ چهل و یکم از چرخه شصتساله. سال سومِ کارشناسی. سالِ کبیسه و سالی که فروغ در اون بیست و سه ساله بود.
سالِ بیست و چهار از همون اولش هیجانانگیز شروع شد. دروغ نگم، بنظرم خیلی بهم خوش گذشت. سفرهای دور و نزدیک زیادی رفتم. مامان رو دیدم. خندیدم. مستانه رقصیدم و آدمهای خیلی زیادی رو شناختم و آشنا شدم. سال بیست و چهار یک سال بزرگتر شدم و یک قدم بیشتر فهمیدم دنیا چطور کار میکنه. روتینی که زندگیم در سال بیست و چهار گرفت رو دوست دارم. شیرین بود. عزیز بود. ارزشمند بود. فهمیدم شغل داشتن یعنی چی. سر ساعت رفتن و اومدن یعنی چی. در سال بیست و چهار تونستم بهترین تایمی که باید از خونه بیرون بزنم تا شلوغیِ اتوبوسِ دانشگاه کمتر باشه رو بفهمم. تونستم یاد بگیرم چطور خودمو توی فضایِ کم و خفه اتوبوس بچپونم. در سال بیست و چهار تا ساعت دوازده شب تویِ ساختمون دانشکده موندن رو تجربه کردم و یاد گرفتم چطور ژلهای SDS-PAGE ترتمیز و قشنگی درست کنم (هرچند که هنوز یاد نگرفتم چطور وسترن بلات ران کنم!)
برای من "شناخته شدن" توسط آدمها ارزشمنده. حسِ "خونه" اونجایی شکل میگیره که آدمها حضورت رو به رسمیت بشناسن و جویایِ احوالت بشن. دروغ نگم، سال بیست و چهار سالی بود که چیزها/مکانها/آدمها کمکم حس خونه بودن گرفتن. ساختمان دهطبقهی "علوم نوین" این روزها حس خونه میده. پردیس اِن هزار متریِ دانشگاه م.ب بالاخره حس خونه میده. "کافه جَزمین" روبرویِ در اصلی بالاخره حس خونه میده و حتی خانمِ عینکی سی و اَندی سالهای که پشتِ دخل، سفارشهای تیکاوت رو آماده میکنه هم این روزها حس خونه میده. از دیدنش هر روز صبح خوشحالم و از احوالپرسیِ صبحگاهیش خوشحام و از اینکه بدون گفتن من، میدونه که باید آیسآمریکانو درست کنه خوشحالترم.
سالِ بیست و چهار یک قدم با هر کسی که تو این کشور، تو این شهر، تو این محله و تو این دانشگاه/دانشکده وجود داره رفیقتر شدم. یک لِول بیشتر چم و خم زندگی دستم اومد و دروغ نگم، نمراتم هم خوب شد. انگار تازه یادگرفتم چطور درس بخونم! (مبارکِ Chat-GPT) بهرحال، هرچه که بود، سال بیست و چهار رو فعلا بعنوان بهترین سال زندگیم در نظر میگیرم. به من یکی خیلی خوش گذشت.
- فروغ • 光
- شنبه ۱۸ اسفند ۰۳
- ۲۲:۵۰