“As you know, madness is like gravity...all it takes is a little push.”
---------------------------------------------------------
جوراب عزیز
فیکس بیست و چهار ساعته غم و افسوس جای خودشو به یه خشم بزرگ داده!
در حالیکه شب قبلترش، بغض طبق معمول سرِ جای همیشگیش چنگ میزد و ابراز وجود میکرد، در کمتر از یک شبانه روز، سُر خورد، رفت پایین و حالا تبدیل به خشمی شده که تویِ معدهم میسوزه و شعله میکشه. در حالیکه شب قبلترش با گریه خوابیدم که "چرا نشد؟"، دیشب با اعصابی خُرد خوابیدم که "چرا میخواستم بشه؟"
از شدتِ برزخ بودن به خودم میپیچم و حالم از تکتک جملاتی که تو این مدت به زبون آوردم، نوشتم، تایپ کردم، فرستادم و ویس گرفتم بهم میخوره. دلم برایِ خودم میسوزه و در عین حال از خودم شاکیام. حس میکنم حالا حالا نتونم خودمو بابت اینکه این بلا رو سرِ روحم آوردم و انقدر کوچیک و بیدفاع و حقیرش کردم ببخشم.
بنظر میاد این حالتِ فعلی رو میتونم همون "جنونی" تجسم کنم که جوکر ازش حرف میزد. تموم چیزی که نیاز داشتم، یه "هُلِ کوچولو" بود.
- فروغ • 光
- جمعه ۱۹ آبان ۰۲
- ۲۲:۰۹