جوراب عزیز.
نزدیک به شش ماهه که چیزی ننوشتهم. این شش ماه انقدر رویِ دور تند گذشت که من هنوز فکر میکنم همین دیروز از سفر ژاپن برگشتم خونه و تو سرمای زمستان کز کردم گوشهی تختم. ترم پنج به سرعتی باور نکردنی سررسید و گذشت و تمام شد و من دوستانی جدید پیدا کردم، غذاهای جدید خوردم، با آدمهای مختلفی معاشرت کردم و کارهای سرسختانهای رو به ثمر رسوندم. ترم پنج اومد و رفت و ما شاهد کنسرت جیآیدل در "ناکتا" بودیم. رویِ صحنهی پر زرق و برقِ تالار فرهنگی ایستادیم و ژنِ پروتئین لامین-آ رو واردِ وکتور کردیم.
تابستونِ گرم شرجی با اومدنِ مامان دیگه اونقدرام غیرقابل تحمل نبود. عنوانِ این پست رو گذاشتم image چون شاید اصلیترین موضوع گفتگوهای این دو-سهماهمون حول همین واژه میچرخید. من و مامان تفاوتهای بنیادین زیادی داریم؛ برای منِ سنتیِ محافظهکارِ تشریفاتیِ حوصلهسربر، شاید حفظ آبرو و image عمومیم مهمترین هدف تلقی بشه و این تناقض زیادی با روحیهی سرکش بیپروای گستاخ آزادیخواه هیجانزدهی اون داره. من مایل به آرامش و نظم و قَرارم و مامان همیشه بیقراری میکنه، بهم میزنه و میره جلو و احتمالا چندباری هم زمین میخوره. من میسازم و مامان خراب میکنه و میگه خوشم نیومد، دوباره بساز. و دوباره میسازم و حتی قبل از اینکه کارِ ساختنم تموم بشه، توجهش معطوف چیز دیگری شده و دنبالِ سازههای جدیده! یه وقتایی بهش نگاه میکنم و از خودم میپرسم واقعا کی مادر و کی دختره؟ با اینحال خوشحالم که همین آدم مادرمه. میدونی که! دانشجویِ ژنتیکم و رفتار رو بخشی از محیط و بخشِ خوبتریش رو از ژن میدونم. خوشحالم ژنهای همین آدم به من رسیده. توالیهای نوکلئوتیدیِ همین آدم بوده که منو از محدودهی امنم بیرونم میکشیده. نمیتونم قدردانِ کروموزومهاش نباشم.
بگذریم. بهر روی ماه شش و هفت و هشت رو کنار مامان، کیلومترها دورتر از جایی که سالها بهش خونه میگفتیم گذروندیم و من تمام مدت به این فکر میکردم که خونه جاعه؟ آدمه؟ حسه؟ نمیدونم. هرچی که بود، به مدت دوماه و دوهفته، همین فضای بیستمتریِ پلاکِ هفت خیابان 347 شد خونهی ما و من خوشحال بودم که صبحها میتونم به یاد قدیم نون و پنیر و چایِ شیرین شده با نبات دستهدار بخورم!
جوراب عزیز.
چیزی به شروع ترم شش نمونده و این بخش از سفرمون نمنم داره به آخرایِ خودش میرسه. بعد از این چالش، عازم کجا خواهیم بود؟ نمیدونم. میترسم؟ خیلی! ولی خوب چارهای هم نیست. خوب یا بد پیش میرم و فقط خودم رو دارم که بهش تکیه کنم.
پینوشت: با تاخیر چند هفتهای، تولد یازدهسالگیت مبارک گوش شنوایِ بیجانِ قدیمی من.
- فروغ • 光
- جمعه ۲ شهریور ۰۳
- ۰۲:۳۷